چــاکـر امــام زمـان (عج)313☻


اردیبهشت 1398
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << < جاری> >>
  1 2 3 4 5 6
7 8 9 10 11 12 13
14 15 16 17 18 19 20
21 22 23 24 25 26 27
28 29 30 31      


هـر چـه زمـــان می گــذرد مــــردم افســرده تـر می شــوند، ایــن خاصیــت دل بستــن به زمــانه اســـت! خوشـــا بـه حــال آنکــه بـه جـــای زمـــان بـه "صاحــــب الزمـــان" دل می بنـــدد. سلامتی و تعجیل در فرج آقا "صلوات"


جستجو




کــ❤️ــربلا میخوام ابوالفضـ❤️ـل
پارس تولز ابزار وب
 



قشنگه بخونید?

حکایت گنجشکی که با خدا قهر بود!

روزها گذشت و گنجشگ با خدا هیچ نگفت.⁦?

⚪فرشتگان سراغش را از خدا می گرفتند و خدا هر بار به فرشتگان این گونه می گفت:

 

?می آید ؛ من تنها گوشی هستم که غصه هایش را می شنود و یگانه قلبی هستم که دردهایش را در خود نگاه میدارد.

 

و سرانجام گنجشک روی شاخه ای از درخت دنیا نشست.⁦?

 

⁦⚪فرشتگان چشم به لب هایش دوختند…

گنجشک هیچ نگفت…?

 

و خدا لب به سخن گشود: 

با من بگو از آن چه سنگینی سینه توست.?

 

?گنجشک گفت :

 

لانه کوچکی داشتم، 

آرامگاه خستگی هایم بود و سرپناه بی کسی ام.

تو همان را هم از من گرفتی.

این طوفان بی موقع چه بود؟ چه می خواستی؟

لانه محقرم کجای دنیا را گرفته بود؟؟؟

و سنگینی بغضی راه کلامش را بست …⁦☹️⁩

 

سکوتی در عرش طنین انداخت.?

فرشتگان همه سر به زیر انداختند.?

 

?خدا گفت:

ماری در راه لانه ات بود.?

⁦⁦?️⁩باد را گفتم تا لانه ات را واژگون کند،

 آن گاه تو از کمین مار پر گشودی.⁦?️⁩

 

 

گنجشگ خیره در خدائیِ خدا مانده بود…!??

 

خدا گفت:

و چه بسیار بلاها که به واسطه محبتم از تو دور کردم

و تو ندانسته به دشمنی ام برخاستی!

 

?اشک در دیدگان گنجشک نشسته بود. 

?ناگاه چیزی درونش فرو ریخت …??

های های گریه هایش ملکوت خدا را پر کرد …?

 

?چه بسا چیزی را خوش نداشته باشید، حال آنکه خیر شما در آن است؛ و یا چیزی را دوست داشته باشید، حال آنکه شر شما در آن است. و خدا می داند، و شما نمی دانید.?

?قرآن کریم / سوره بقره / آیه 216

موضوعات: حکایت های دلنشین  لینک ثابت
[جمعه 1398-02-27] [ 04:09:00 ب.ظ ]




?امام کاظم (ع) در مورد برکت در مال حلال فرمود: 

گوسفند درسال یکبار زایمان می کند وهر بار هم یک بره به دنیا می آورد.?

 

سگ در سال دو بار زایمان میکند و هربار هم حداقل ۷-۶ بچه.?

 

به طور طبیعی شما باید گله های سگ را ببینید که یک یا دو گوسفند در کنار آن است. ولی در واقع برعکس است. 

 

?گله های گوسفند را می بینید و یک یا دو سگ درکنار آنها…

 

?چون خداوند برکت را در ذات گوسفند قرار داد و از ذات سگ برکت را گرفت .

⁦✔️⁩با ا⁦ین که مردم فراوان گوسفند را ذبح می کنند و از گوشت آن استفاده می کنند. 

❌علاوه بر اینکه تمام اجزای گوسفند قابل استفاده است بخلاف سگ، مال حرام اینگونه است، فزونی دارد ولی برکت ندارد.

 

? الكافي، كلينى، ج5 ،ص125

 

✅از اینجاست که پیامبر ص فرمود: هولناکترین بلا بعد از من رواج حرام خواری و رباخواری در امتم است! 

????

 

 

خدا دوستت دارم?

☜۰۰۰۰•●○●☻✿✿✿✿✉✿✿✿✿☻●○●•۰۰۰۰☞

موضوعات: دانستنی, حکایت های دلنشین  لینک ثابت
 [ 12:59:00 ب.ظ ]




✨﷽✨

 

? داستان کوتاه پند آموز

? روزى مردی نزد عارف اعظم آمد و گفت من چند ماهى است در محله اى خانه گرفته ام روبروى خانه ى من يک دختر و مادرش زندگى مى کنند هرروز و گاه نيز شب مردان متفاوتى انجا رفت و امد دارند مرا تحمل اين اوضاع ديگر نيست. عارف گفت شايد اقوام باشند گفت نه من هرروز از پنجره نگاه ميکنم گاه بيش از ده نفر متفاوت ميايند بعدازساعتى ميروند.

 

? عارف گفت کيسه اى بردار براى هرنفريک سنگ درکيسه اندازچند ماه ديگر با کيسه نزد من آيى تا ميزان گناه ايشان بسنجم . مرد با خوشحالى رفت و چنين کرد. بعد از چندماه نزد عارف آمد وگفت من نمى توانم کيسه را حمل کنم از بس سنگين است شما براى شمارش بيايید.

 

? عارف فرمود يک کيسه سنگ را تا کوچه ى من نتوانى چگونه ميخواى با بار سنگين گناه نزد خداوند بروى ؟؟؟ حال برو به تعداد سنگها حلاليت بطلب و استغفارکن .. چون آن دو زن همسر و دختر عارفى بزرگ هستند که بعدازمرگ وصيت کرد شاگردان و دوستارانش در کتابخانه ى او به مطالعه بپردازند .اى مرد انچه ديدى واقعيت داشت اما حقيقت نداشت .همانند توکه درواقعيت مومنی اما درحقيقت شيطان …

 

 

خدا دوستت دارم?

•┈••✾???✾••┈•

موضوعات: تلنــــگر, حکایت های دلنشین  لینک ثابت
 [ 12:34:00 ب.ظ ]




خیلی قشنگه حتما بخونید 

 

? در سال 1362 قرار شد برای ما، در مدرسه جشن تکلیف بگیرند. مدیر خوب مدرسه ما که خودش علاقه زیادی به بچه‌ها داشت و تنها معلمي بود كه سر وقت در مدرسه با بچه‌ها نماز مي خواند، به کلاس ما آمد و گفت: «بچه‌ها برای دوشنبه‌ي هفته‌ي آینده جشن تکلیف داریم؛ وسائل جشن تكليف خودتان را آماده کنید و به همراه مادران خود به مدرسه بیاورید.» 

 

? من همان جا غصه‌دار شدم چون در خانه ما به اين چيزها بها داده نمي‌شد و خبري از نماز نبود.

 

? روزهای بعد، بچه‌ها یکی‌یکی وسایل خودشان را شاد و خرم با مادرانشان به مدرسه مي‌آوردند.

مدیر مدرسه مرا خواست و گفت: «چرا وسایل خود را نیاورده ای؟» من گریه‌کنان از دفتر بیرون آمدم.

 

? فردا مدیر مرا به دفتر برد و گفت: «دخترم! این چادر نماز و سجاده و عطر را مادرت برای تو آورده.»

ولی من می‌دانستم در خانه ما از این کارها خبری نیست.

 

? بالأخره روز جشن تکلیف فرا رسید و حاج آقای بسیار خوش‌کلامی برای ما سخنرانی ‌کرد و گفت: «بچه‌ها به خانه که رفتید در اولین نمازتان در خانه، از خداي خود هر چه بخواهید خداي مهربان به شما می‌دهد. 

آن روز خیلی به ما خوش گذشت.

 

? به خانه آمدم شب هنگام نماز مغرب، سجاده‌ام را پهن کردم تا نماز بخوانم، مادرم نگاهي به سجاده كرد و با حالتي خاص اصلاً به من توجهی نکرد. 

 

? من كه تازه به سن تكليف رسيده بودم انتظار داشتم مورد توجه قرار گيرم كه اين‌گونه نشد.

اما وقتی پدرم به خانه آمد و سجاده و چادر نماز من را ديد، عصبانی شد، سجاده مرا به گوشه‌ای انداخت و گفت: برو سر درسات، این کارها یعنی چه؟!

 

? بغضم ترکید و از چشمانم اشک جاری شد و با ناراحتی و گریه به اتاقم رفتم. آن شب شام هم نخوردم و در همان حال، خوابم برد.

 

? اذان صبح از حسینیه‌ای که نزدیک خانه ما بود به گوش می‌رسید، با شنیدن صدای اذان، دوباره گریه‌ام گرفت، ناگهان صدای درب اتاقم مرا متوجه خود كرد.

 

? پدر و مادرم هر دو مرا صدا می‌کردند، درب اتاق را باز کردم دیدم هر دو گریه کرده‌اند، با نگراني پرسيدم: چه شده؟! كه يك‌دفعه هر دو مرا در آغوش گرفتند و گفتند دیشب ظاهراً هر دو یک خواب مشترک دیده‌ایم.!

 

? خواب ديديم ما را به طرف پرتگاه جهنم می‌برند، می‌گفتند شما در دنیا نماز نخوانده‌اید و هيچ عمل خيري نداريد و مرتب از نخواندن نماز از ما با عصبانيت سؤال مي‌كردند و ما هم گریه می‌کردیم، جیغ می‌زدیم و هر چه تلاش می‌کردیم فایده‌ای نداشت، تا به پرتگاه آتش رسیدیم. 

 

? خیلی وحشت كرده بوديم. ناگهان صدایی به گوشمان رسيد كه گفته شد: «دست نگه دارید، دست نگه داريد، دیشب در خانه‌ی این‌ها سجاده نماز پهن شده، به حرمت سجاده، دست نگه دارید.»

 

? آن شب پدر و مادرم توبه کردند و به مدت چند سال قضای نمازها و روزه‌های خود را بجا آوردند و در يك فضای معنوی خاصی فرو رفتند و خداوند هم آن‌ها را مورد عنايت قرار داد.

 

این روند ادامه داشت، تا در سال 74 هر دو به مکه رفتند و بعد از برگشت از حج تمتع، در فاصله چهل روز هر دو از دنیا رفتند و عاقبت به خیر شدند.

 

? اولین سال که معلم شدم و به كلاس درس رفتم، تلاش كردم تا آن مدیرم که آن سجاده را به من داده بود پیدا کنم. خیلی پرس و جو کردم تا فهمیدم در یک مدرسه، سال آخر خدمت را می‌گذراند.

 

? وقتی رفتم و مدرسه را در شهرستان کیار استان چهار محال و بختیاری پیدا کردم، دیدم پارچه‌ای مشکی به دیوار مدرسه نصب شده و درگذشت مدیر خوبم را تسلیت گفته‌اند.

 

? یک هفته‌ای می‌شد که به رحمت خدا رفته بود. خدا او را که باعث انقلابی زیبا در زندگی ما شد بیامرزد.

 

? حال من مانده‌ام و سجاده آن عزیز که زندگی خانوادگی ما را منقلب کرد. حالا من به تأسي از آن مدير نمونه، مؤمن و متعهد، سالهاست معلم كلاس سوم ابتدايي هستم و در جشن تكليف دانش آموزان، ياد مدير متعهد خود را گرامي مي‌دارم و هر سال که می‌گذرد برکت را به واسطه‌ی نماز اول وقت در زندگی خود احساس می‌کنم.

 

خواهر کوچک شما ـ التماس دعا 

 

? کتاب پر پرواز ص 122

 

خدا دوستت دارم❤

موضوعات: حکایت های دلنشین  لینک ثابت
 [ 12:07:00 ب.ظ ]




کودک و خدا

ڪودڪـے اندیشید ڪه خـــدا 

چه مى خــورد، 

چه مى پوشـــد و

در ڪجـــا منــزل دارد؟

 

ندایی آمد که :

 

او غــ?ـم بندگانش را میخورد،

 

گنـ✖ـاهانشان را میپوشـــد، 

 

و در قلـ♡ــب شکسته آنان ساكـ?ـن است.

موضوعات: تلنــــگر  لینک ثابت
 [ 02:18:00 ق.ظ ]
 
مداحی های محرم